آخرین خبرها

نژادپرستی فارسی؛ دموکراسی ناممکن در سایه‌ی تقدیس «ایران واحد»

۱۴۰۴.۰۸.۰۸, ۱۴:۲۳
نژادپرستی فارسی؛ دموکراسی ناممکن در سایه‌ی تقدیس «ایران واحد»

Gunaz.tv

 

 

آزادی، دموکراسی و رسیدن به حالتی متعادل بین توقعات و واقعیت موجود، آرزویی دیرینه در میان ملل ساکن در جغرافیای موسوم به ایران است. از تلاش‌های متعدد، که بعضاً منجر به انقلاب و دگرگونی اساسی در نظام حکمرانی شده‌اند، تا جنبش‌های گوناگونی که سرکوب گردیده‌اند؛ جنبش‌هایی که با وجود سرکوب، گاه موجب بروز تحولات اجتماعی نیز شده‌اند.

 

اما آنچه پابرجا مانده و در اشکال مختلف دوباره پدیدار می‌گردد، دیکتاتوری و استبداد است. استبدادی که ریشه‌های عمیقی دارد؛ چنان‌که تحولات و تجربه‌ها از دوران انقلاب مشروطه تا به امروز نشان داده است، مسئله‌ای فراتر از نظام‌های حاکم، مسبب آن بوده است. امری که با تغییر نظام‌های حکومتی همچنان ثابت مانده و در خفا و لایه‌های پنهان جامعه کارکرد خود را حفظ کرده است.

 

چیستی و ماهیت این دلایل، نیازمند کندوکاو و بررسی دقیق است؛ کاری که در وهله‌ی نخست بر عهده‌ی روشنفکران و نخبگان جامعه است. مباحثی که باید از طریق ذهن‌های آگاه و روشن مورد بررسی، بحث و گفت‌وگو قرار گیرد تا تبدیل به دغدغه‌ی حکمرانان شود؛ موضوع گفت‌وگوی اهل علم و دانشگاهیان گردد و در نهایت، در رفتار عمومی جامعه بروز یابد.

 

چند پرسش اساسی وجود دارد که پاسخ به آنها می‌تواند راهگشا باشد:

چرا علی‌رغم تلاش نسل‌های متمادی، ساختاری دموکراتیک در ایران شکل نمی‌گیرد؟

اصولاً جامعه‌ی ایران قابلیت ایجاد ساختاری دموکراتیک دارد؟

کدام عوامل مانع تحقق این امر می‌شوند؟

و پرسش اساسی‌تر اینکه چه کسی باید به این پرسش‌ها پاسخ دهد؟

آیا روشنفکران موظف به پاسخ‌گویی و چاره‌اندیشی هستند؟

و آیا روشنفکران ایرانی در دوران معاصر در پی پاسخ به این پرسش‌های بنیادین بوده‌اند یا دغدغه‌ای دیگر داشته‌اند؟

 

مسئله به هیچ‌وجه ساده و روشن نیست؛ پاسخی سرراست و قطعی ندارد. اما آنچه مسلم است، این است که اگر روشنفکران ایرانی در پی پاسخ به این پرسش‌ها بوده‌اند، در عمل عاجز مانده‌اند. نتوانسته‌اند تأثیر لازم را بر جامعه بگذارند و مسیر رسیدن به ساختاری دموکراتیک را ترسیم نمایند. و شاید اصلاً روشنفکران ایرانی خواهان چنین چیزی نبوده‌اند.

 

در قرن اخیر، کم نبودند روشنفکران، صاحبان قلم و دارندگان کرسی‌های دانشگاهی که کارشان چیزی نبود جز تقویت بنیان‌های فکری تمامیت‌خواهانه‌ای که قوام و دوام ایران را تضمین کند. در عرصه‌ی فرهنگ، تاریخ، فلسفه، ادبیات و... اولویت آنان ترسیم جایگاهی خدشه‌ناپذیر برای ایران، بر اساس خوانش تمامیت‌خواهانه‌شان بود.

اگر تلاشی برای توسعه و ایجاد ساختاری دموکراتیک قرار بود انجام گیرد، تنها در چارچوب مفهوم ایران و با رعایت اصل «خدشه‌ناپذیر بودن» آن ممکن بود. ایران به مثابه امری مقدس تلقی می‌شد؛ تردید در موجودیت یا بازتعریف آن به شیوه‌ای سازگارتر با واقعیات اجتماعی و متنوع‌تر، گناهی کبیره و نابخشودنی به شمار می‌رفت.

 

این «گناه‌انگاری» طی یک قرن از ظرف روشنفکری سرریز شده و در بطن جامعه جای گرفته است. به تعویق انداختن توسعه‌ی سیاسی برای حفظ چهارچوب جغرافیایی ایران، تحت هژمونی و محوریت فارس، به‌گونه‌ای که اتنیک‌های ساکن در آن انکار شوند و همگونی تصنعی جمعیتی پدید آید تا مبادا این چهارچوب به چالش کشیده شود، نتایج فاجعه‌باری در پی داشته است.

 

بخشی از جمعیت باید نمایانگر تمامی فضیلت‌ها می‌بودند و بخش دیگر، نماد زشتی‌ها. باید انسان‌ها از هر آنچه برای این خوانش از ایران خطر بود نفرت می‌یافتند و عاشق هویتی می‌شدند که مطلوب چنین ایرانی بود. تمدن ایرانی با محوریت هویت فارسی نماد فضیلت شد و غیر آن، نماد شر.

 

عرب و تورک موجوداتی فاقد تمدن و عاری از خصوصیات انسانی معرفی شدند که جایی در ایران ندارند مگر آنکه عرب‌زبان و «آذری» شوند. اتنیک‌های دیگر شرایطی بدتر داشتند؛ آنها را حتی به عنوان هویت مستقل جدی نگرفتند، بلکه فارس‌هایی دانستند که به لهجه‌ی محلی سخن می‌گویند.

 

قدرت حاکم بر مرکز، طی صد سال گذشته، پشتیبان و مروج این جریان بوده است. حقوق انسانی قربانی ترویج این نگرش شده و این نقطه‌ی آغاز فساد و رذایل اخلاقی است.

نکته اینجاست که اگرچه اتنیک‌ها بیشترین آسیب را از این مسئله دیده‌اند، اما تنها قربانیان آن نبوده‌اند. این دیدگاه تعمیم یافته و انسان ایرانی همه چیز را از پشت چنین عینکی می‌نگرد. پیشرفت اقتصادی کشورهای عربی او را سرخورده می‌کند، چون نمی‌تواند برتری آنها را تاب آورد.

او برتری در یک زمینه را به منزله‌ی برتری در همه چیز می‌بیند و امروز خود را در جایگاهی پایین‌تر از همان اعرابی می‌بیند که سال‌ها تحقیرشان کرده است. هر آنکس را که برتر از خود پندارد، تقلید می‌کند.

همه چیز را بر پایه‌ی برتر یا پست‌تر بودن می‌سنجد و این معیار را در روابط انسانی خود به کار می‌گیرد. جامعه‌ی ایران رو به زوال است، هنگامی که معیار نه ارزش‌های انسانی و حقوق بشر، بلکه حفظ منافع و توجیه وسیله برای هدف باشد.

 

حاصل چنین شرایطی جامعه‌ای است که در آن رذایل اخلاقی بیداد می‌کند، قدرت تعیین‌کننده‌ی روابط است و از تمدن تنها ظواهرش را دارد. قانون دست‌آویزی برای قدرتمندان است و ضعفا یا مجیزگوی قدرت‌اند یا خاموش و یا عصیانگرانی که زیر چرخ‌های قدرت له می‌شوند.

 

از ارباب‌رجوعی که از رفتار محترمانه‌ی کارمند تعجب می‌کند، تا روستاییانی که در اعتراض به تاراج ثروتشان سرکوب می‌شوند و جامعه‌ای که نسبت به آن سکوت می‌کند؛ از دخترانی که پوشش‌شان قضاوت می‌شود، تا کارگرانی که مزد ناچیز خود را همچون صدقه دریافت می‌کنند.

نمایندگانی که از شنیدن حرف مردم اکراه دارند و مردمی که در مقابل آنان نهایت احترام و تواضع را نشان می‌دهند، مبادا خواستشان را برآورده نکنند. راننده‌ای که جز خود، از همه انتظار رعایت قانون دارد، وزیری که رعایت پروتکل‌ها را کسر شأن می‌داند.

 

رذایل اخلاقی و فروپاشی اجتماعی همه‌جا دیده می‌شود. هرچه سهم شخص از قدرت بیشتر، رذایل اخلاقی‌اش نیز بیشتر. هر کس به میزانی که قدرت دارد، می‌تواند پست‌تر باشد و تنها اخلاق‌مداری شخصی‌اش شاید مانع آن شود.

مسبب چنین وضعیتی کیست؟ و آیا می‌توان انتظار داشت چیزی جز دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی از دل چنین جامعه‌ای بیرون آید؟

مسلم است تا ابراهیمی تبر به دست، بر پیکر این بتِ دست‌ساز نکوبد، سخن گفتن از دموکراسی و توسعه‌ی سیاسی بیهوده است. ساختاری که بر پایه‌ی ظلم و انکار بنا شده، نمی‌تواند پذیرای تکثر و بردباری باشد.

 

فضای مجازی و نظرات پر از نفرت مردم عادی، مشتی نمونه‌ی خروار است. کسی که در خراسان جنوبی نشسته و هرگز عربی را از نزدیک ندیده، به راحتی درباره‌ی او داوری می‌کند و حدود حق و حقوقش را مشخص می‌سازد!

 

ابراهیمِ بت‌شکن از درون ملت خود برخاست؛ اینجا نیز بتِ دست‌ساز ایرانِ مبتنی بر هویت فارسی باید از درون جامعه‌ی فارس شکسته شود. باید خرد و قضاوت منصفانه به کار گرفته شود تا این خوانش نامیمون از میان برود و شاید راهی برای رهایی از دیکتاتوری در قالب حصاری به نام ایران گشوده گردد.این اصلاح باید از جامعه‌ی روشنفکری ایرانی–فارسی آغاز شود تا خطاهای اسلاف خود را جبران کند و جامعه را برای پذیرش دگرگونی آماده سازد.

 

اگر ابراهیمی بت‌شکن پیدا نشود، عذابی الهی در راه است. اگر در قالب ایران نتوان ساختاری دموکراتیک تعریف کرد و جامعه‌ی ایرانی–فارسی به رفع سلطه‌ی خود بر ملل محصور رضایت ندهد، توسعه‌ی سیاسی در این قالب ناممکن خواهد بود.

برای گام نهادن در مسیر توسعه‌ی سیاسی، یا باید خوانش موجود از ایران مبتنی بر هویت فارسی تغییر کند، یا این مانع از میان برداشته شود. تنها در یکی از این دو حالت می‌توان به آغاز روندی دموکراتیک و حرکتی به سوی شرایط مطلوب امید داشت.

 

اگر جامعه‌ی ایرانی–فارسی و متعلقات آن گام در مسیر اصلاح خود نگذارند، ملت‌های ساکن در این جغرافیا ملزم به تبعیت از آنها نیستند. آنان می‌توانند مسیر خود را انتخاب کنند و الزامی ندارند سرنوشت خود را به سرنوشت شوم آنان گره بزنند.

 

جامعه‌ای که آلترناتیوهای سیاسی‌اش سلطنت‌طلبان، چپ‌های افراطی و گروه‌هایی چون مجاهدین خلق‌اند، بیمار است و جز دیکتاتوری در شکلی دیگر از آن بیرون نخواهد آمد. این جامعه بیش از تغییر حکومت، نیازمند اصلاحات بنیادین در تفکر و ساختار خود است.

 

هیچ ملتی که خواهان نظامی دموکراتیک و جامعه‌ای توسعه‌یافته باشد، خود را با چنین جامعه‌ای همراه نمی‌کند تا به قهقرا برود.

 

گوناز تی وی

E. Y

اخبار منتخب

Most Read